سیناسینا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره

سینا جان به چشمان مهربانه تو مینویسم حکایت بی نهایت عشق را

جان منی از این عزیزتر نمی شود....

زمستان

همه ی هستی من ستاره ی قلبم فرشته ی امیدم         دو شب بیشتر به تولد زمستان و شب یلدا نمانده است یلدایت پیشاپیش مبارک . دوست چهار فصلم اندوهت را به برگها بسپار تا باد پاییزی انها را با خود ببرد گلوله گلوله برف میاد سرد هوا زمستونه سرمای بی حد هوا تن ادمو می لرزونه برف که میاد از اسمون سفید می شه درختچه ها شادی داره صفا داره بازی توی پس گو چه ها وقتی زمستون می رسه همش بخاری روشنه باید پوشید لباس گرم که وقت سر ما خوردنه           ...
28 آذر 1392

سینا؟؟

میدونید چیه؟؟؟                     خیلی دوست داشتم اسم پسر گلمو با حروف ابجد بدونم چند میشه تا بالاخره پیدا کردم. اسم سینا جونم به حروف ابجد شماره 121 درآمد خواهر شوهر عزیزم واقعا ازت ممنونم که ازم خواستی برای سینا وبلاگ درست کنم .چون واقعا از این کاری که کردم راضی هستم و خوشحال بله......پسرم عمه ی نازنینت از من خواست که واست وبلاگ درست کنم و واقعا ازش ممنوووووووووووووووونم ای پسر زیبا روی  من....................      ای ادامهء هستی من در تو محدود می شوم ، در ت...
25 آذر 1392

رفیق فابریک

                 عروسکم،وروجکم امشب رفیق فابریکت اومده بود خونمون از اولی که اومدن سینا جون و پرهام جون سوار ماشین بودن. حالا سینا پیاده هم شد اما آقا پرهام دل نکند که نکند و تا آخرین لحظه سوار ماشین بود. حسابی دو تان خوش گذروندن و بازی کردین. الهی مامانی قربونت بره که عاشق پرهام هستی. سینا در حال هل دادن پرهام جون الهی زندایی قربونت بره که خسته شدی و حسابی خوابت میاد .                                  ن...
21 آذر 1392

خونه ی مامان جون

عروسک قشنگم امروز صبح وقتی بیدار شدی تند تند اشک میریختی و میگفتی میخوام برم خونه ی باباجون پیش خاله لیلا ،منم به خاطر اینکه منتظر یه بسته ی پستی بودم نمیتونستم بیام دلم هم راضی نمیشد تنها بری دیگه بس که گریه کردی مجبور شدم زنگ زدم باباجون بیاد دنبالت بار دوم هست که تنها رفتی ولی بازم واقعا برام سخته چیکار کنم آخه خیلی بهت وابسته هستم قرار شده ساعت 5 بعد از ظهر همراه دایی محمد بیای خونه ،خدا میدونه تا اون موقع چند ساعت برای من میگذره و من چند بار اونجا زنگ میزنم . باور کن...... درهوایی که نفس های تو نیست...نفسم میگیرد پسرکم....سینای من برای این همه خوشبختی که به ما ارزانی داشتی  از تو ممنونم. روزگار چه ز...
17 آذر 1392

مریضی پسرم

       پسر عزیزم ، نازنینم پنج شنبه وقتی که ظهر از خواب بیدار شدی یکم کسل بودی و بی حال،حدس میزدم که میخوای سرما بخوری اما اصلا اثار سرماخوردگی نداشتی. تا اینکه ساعت 10 شب احساس کردم که بدنت داغ شده وقتی که تب سنج گذاشتم تو گوشت و دیدم تب داری غم دنیا به دلم نشست. مامانی و بابایی رو حساب نگران کردی ساعت 12 بود که خوابت برد با اینکه تبت خیلی شدید نبود همش مراقب بودیم که یه موقع خدایی نکرده تبت بالا نره و همش با خودو میگفتم کاش به جای تو من مریض میشدم........همش خودم و سرزنش میکردم که چرا بیشتر مراقبت نبودم......طفلکی بابایی هم دست کمی از من نداشت. شکر خدا ساعت 4 صبح بود که دمای بدنت نرمال شد...
16 آذر 1392

این که هستی خوبه......

              پسرم این که هستی و ما رو از تنهایی بیرون اوردی خیلی خوبه این که من و با با امیر رو با حرف ها و شیرین زبونی هات شگفت زده میکنی خیلی عالیه این که با صدای بلند میگی مامان به حرفم گوش بده درست زمانی که من و بابا داریم با هم صحبت میکنیم خیلی خوبه میفهمم که دیگه بزرگ شدی و توجه کامل می خواهی این که وقتی خانه رو تمیز میکنم و تو با یک دستمال و شیشه پاک کن کمک میکنی و با اون دستان کوچولو میز و........ پاک میکنی و جای دستهای زیبایت همه جا مثل اثری هنری باقی می مونه ذوق مرگم میکنه و ...
15 آذر 1392

پدرانه

وقتی بچه بودم پدرم می گفت: هر زمان که خودت به تنهایی توانستی بند کفشهایت را ببندی مرد شده ای. اما من به پسرم می گویم: هر وقت توانستی بند کفشهای دوست داشتنی ات راخودت باز کنی و آن را به پا برهنه ای ببخشی آنگاه مرد شده ای.        این پست توسط بابا امیر نوشته شده! ...
12 آذر 1392

خانه داری......

     سینا و کار سخت خانه داری        عزیز دلم پسر نازم تو عاشق خانه و خانه داری هستی انقدر دوس داری که هرچی بگم کم گفتم .....                 خسته نباشید پسر عزیزم حسابی خسته شدی . مادر شدن یعنی عشق.... عشق یعنی نیمه شب تو خلوت و تاریکی دو تا چشم نگران بهت زل بزنه و وقتی دید کنارش هستی و آروم نوازشش میکنی یه لبخند بزنه و بازم بخواب بره عشق یعن...
12 آذر 1392

لذت ببر از مادر بودن

دیگر هیچگاه چنین روزی را با فرزندانتان نخواهید داشت .  فردا کمی پیرتر از امروزشان خواهند بود. امروز یک هدیه است .  نفس بکشید و توجه کنید  . آن ها را ببویید و نوازش کنید . به چهره زیبا و پاهای کوچکشان بنگرید ودقت کنید .   از دلربایی کودکانه شان لذت ببرید .  امروز لذت ببر مادر ...  پیش از اینکه متوجه شوی تمام خواهد شد. ...
10 آذر 1392

عروسک

وروجک قشنگم نمیدونم چرا چند روزیه عاشق یکی از عروسکات که دختره شدی. هر جا میری با خودت میبرش ، هر چیزی که میخوری به اونم میدی و هر وقت میخوابی با اون میخوابی .       تا اینکه امروز تصمیم گرفتی براش تولد بگیری .آخه وروجکم تو عاشق تولد و تولد گرفتن هستی. راستی یادم رفت بگم تو بهش میگی عسوسک(عروسک) الهی مامانی قربون اون زبونت بشه که روز به روز شیرین تر میشه.      عسوسک خانم تولدت مبارک       دست پسر گلم درد نکنه       راستی پسر نازم ، از دیروز بلد شدی و پلنگک (بشکن) میزنی انقدر...
9 آذر 1392